|
*آوای دوستی.....* 
|
ای کاش هرگز به این دنیا نیامده بودم... کاش هرگز به این دنیا قدم نگذاشته بودم... کاش هرگز تویی نبود... کاش هرگز در این دنیا انسان خوب وجود نداشت...
کاش هیچ وقت این دنیا زیبایی نداشت... کاش هرگز دوست خوبی مثل تو نداشتم... کاش اصلا دوستی نداشتم... کاش تو را نمی دیدم... کاش چشمانم کم سو بودند... کاش نبودی... کاش مهربان نبودی... کاش تو بودی و من نبودم... کاش تو بهترین بودی و من بدترین... شاید در این صورت آرام می گرفتم... از وجودم پشیمانم... شاید اگر تو نبودی، من نبودم، امید های من، آرزوهایم و قلبم نبود... شاید باور کردنی نباشد، شاید حرفهایم مثل همیشه احمقانه و لوس باشد، اما از بودن خسته شده ام... از بودنی که هرگز و برای هیچ کس مفید نبودم ، خسته شده ام... من نمی خواهم که باشم.... این خواسته ی زیادی است...؟!!! خداوندا پریشانم، چه می خواهی تو از جانم، مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی...
[ چهارشنبه 91/11/4 ] [ 5:1 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند
امــا نه وقتی که در میانشان هستی ، نـه !!! آنجا که در میان خاک خوابیدی ، “سنگِ تمام” را می گذارند و میروند... 
[ سه شنبه 91/11/3 ] [ 11:48 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
من ندانستم و در مقابل عشقت ایستادم و مقاومت کردم،اما غافل از اینکه بیشتر عاشقت شدم..."خواستم از سودای عشقت فرار کنم اما از هر طرف که رفتم پایان مسیرم هیبت عشق تو بود"راستی چه معجونی به این دل من داده ای که هروز بیشتر از دیروز عاشقت میشود...؟ [ سه شنبه 91/10/26 ] [ 1:5 صبح ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
خیلی وقته دلم تنگ شده واسه کسی که بهش بگم :
7 صبح اگه بیدار بودی بیدارم کن !
اگه رفتم پشت خطش قطع کنه و بگه : جونم ....
اگه باهاش قرار گذاشتم زودتر از من بیاد ،
یواشکی از تلفن خونه بزنگه بهم !
دوستاشو بپیچونه بخاطر من ....
منو با تنهاییام ؛ تنها نذاره !
خیلی وقته دلم تنگ شده ..
[ چهارشنبه 91/10/13 ] [ 4:15 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
کاش آن باد سحر خاطره ها را نبرده بود ! کاش گرده گلها باهم بودنمان را به جای دیگر نبرده بودند ! کاش آن برفهای سپید قلبهایمان را در کوله اش نمی ریخت تا به همراه او آب شویم ! کاش می شد دوباره قلبهایمان را خاطره هامان را و لحظه های خوب باهم بودنمان را دوباره لمس کرد . کاش بدترین غصه ما یک ساعت به تعویق افتادن آن چای خوردن بود و ای کاش .... می دانستم دیگر باید چه ای کاشی را بنویسم............
[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 3:49 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
|
درباره وبلاگ  |
