*آوای دوستی.....* |
شاید یه فکر بچه گونه به نظر می رسید اما برای من دنیایی بود.دنیایی از رمز و راز.یه روز از سکوت نوشتم اما به سکوت پناه نبردم.نمیخوام وارد بعضی مسایل بشم ولی ذاتا آدمی هستم که نمی تونم مقابل بعضی مسایل سکوت کنم و وقتی نتونم حرف دلم رو بنویسم پس بهتره کلا ننویسم.این استدلالم بود برای ننوشتن. اما حالا میبینم با نوشتن میتونم کمی از دلتنگیام کم کنم. پس یه باره دیگه بسم ا...
فاش می گویم از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب جوی به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم
پاک کن چهره ی حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
[ دوشنبه 91/1/28 ] [ 2:42 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
|