*آوای دوستی.....* |
غروب آخرین جمعه شد،بازم نیومد...چه جمعه ابرییه،آسمونم گریش گرفته...مثه دلای خیلیا که جمعه ها ابریه...خیلیا که نه،ولی یه تعدادی هستن که خوش به حالشون...
خوش به حالشون که هستن و به خاطر عشقشون مستن...
آخی چقدر نوشتم و همش پاک شد .قرار شد یه قاصدک بفرستم واسه باغبون باغ مهربونیام و بهش بگم که جهان چقد منتظرشه، بگم چقد کویر تشنه قلبم منتظر بارش مهربونیاشه،بگم این کویر اینقد ترک برداشته که امروز فرداس با یه تلنگر بشکنه و فرو بریزه... قاصدک اما انگار نرسید....آخه به قاصدک گفته بودم که به باغبون بگه،من این جمعه یادم رفته بود دعا کنم که بیاد و جمعه پیش و جمعه قبل اون و خیلی جمعه های دیگه...می دونم حتما قاصدکم روش نشده بره و به باغبون بگه!چی بره بگه؟ بره بگه اینم از منتظرات...قاصدک که دلش نمیاد بره دل باغبونو بشکنه!مگه اونم مثه ما آدماس؟؟؟ شنیدم منتظرای واقعی،هر روز و هر دقیقه و هر ثانیه دعا میکنن که بیاد... فقط قاصدک اگه رسیدی پیشش بگو یکی گفت:به حرمت منتظرای واقعیت ،بیا!بیا و دل من نه!دل همه دنیا رو شاد کن،حتی اونایی که قبولت ندارن... شماییم که این وبو میخونین،تو رو خدا دعا کنید اون باغبون بیاد،حتی اگه قبولش ندارید!اصلا یه قول میدیم به هم، اگه به دعا اعتقاد دارین شما دعا کنید امام زمان بیاد،منم دعا میکنم آرزوهای شما برآورده بشه...آمین واسه هردوش اگرم به دعا هم اعتقاد ندارین واسه شادی یه چند تا آدم که میتونین 1بار تو عمرتون دعا کنید!به شاد کردن،اونم نزدیک سال نو که اعتقاد دارین دیگه... [ جمعه 92/10/6 ] [ 12:50 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
|