*آوای دوستی.....* |
ای کاش هرگز به این دنیا نیامده بودم... کاش هرگز به این دنیا قدم نگذاشته بودم... کاش هرگز تویی نبود... کاش هرگز در این دنیا انسان خوب وجود نداشت... کاش هیچ وقت این دنیا زیبایی نداشت... کاش هرگز دوست خوبی مثل تو نداشتم... کاش اصلا دوستی نداشتم... کاش تو را نمی دیدم... کاش چشمانم کم سو بودند... کاش نبودی... کاش مهربان نبودی... کاش تو بودی و من نبودم... کاش تو بهترین بودی و من بدترین... شاید در این صورت آرام می گرفتم... از وجودم پشیمانم... شاید اگر تو نبودی، من نبودم، امید های من، آرزوهایم و قلبم نبود... شاید باور کردنی نباشد، شاید حرفهایم مثل همیشه احمقانه و لوس باشد، اما از بودن خسته شده ام... از بودنی که هرگز و برای هیچ کس مفید نبودم ، خسته شده ام... من نمی خواهم که باشم.... این خواسته ی زیادی است...؟!!! خداوندا پریشانم، چه می خواهی تو از جانم، مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی...
[ چهارشنبه 91/11/4 ] [ 5:1 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
|