پيام
محمد جواد س
91/8/25
اميرحسين*ترنم باران*
چقدر خاطرات امشب دارند به من هجوم ميارن... در اين شب اول محرم... شايد الان خسرو يادش رفته باشه که چقدر عقب وانتها توي اون سرماي استخوان سوز يزد از اين حسينيه به اون تکيه و از اون خونه به اون مسجد رفتيم تا همراه هيات شيخداد سينه بزنيم... شايد الان خسرو يادش نياد چقدر تا نصف شب توي هيات با چند نفر ديگه مي مونيديم تا سيمها و بلندگوها و وسايل هيات رو مرتب و منظم جمع کنيم براي فردا شب...
اميرحسين*ترنم باران*
دلم به همين روشن است... وقتي مسجد جامع يادش باشد دلم روشن است به اين که آقا هم يادش هست... آقا هميشه يادش هست... هرچند من و خسرو يادمان رفته باشد... هرچند...