سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*آوای دوستی.....*
قالب وبلاگ

سلام

باز محرم  آمده است... یادش بخیر سالهای کودکی... الان که فکر می کنم غمی بزرگ و بغضی غریب گلویم را می گیرد... من بودم و خسرو و هیات باسابقه و قدیمی شیخداد یزد... هر شب در محرم پاتوق ما آنجا بود... الان اگر به آن ایام در همین شب اول محرم برگردیم اینجا پای نت نبودم که... الان وقت تمرین نوحه ی سینه زنی هیات شیخداد بود در حسینیه..
. الان وقتی بود که فلاحتی نوحه خوان  هیات ما به همراه پسرانش داشت می خواند و ما سینه می زدیم... هی سینه می زدیم و هی سینه میزدیم... یادش بخیر اصغر آقا چای ریز هیات در این لحظه ها خیلی مشتری داشت! به هرکسی هم چایی نمی داد که! اول بزرگترا و ریش سفیدای هیات... البته خسرو از من زرنگ تر بود و اون وسطا یکی دو تا چایی کش میرفت از اصغر آقا! آدم حالا که فکر میکنه میفهمه که یک جرعه چایی هیات می ارزه به همه ی دنیای بدون امام حسین... یک لحظه سینه زدن زیر علم اباالفضل میرزه به همه ی مظاهر دنیای بدون عباس...
سنگ چه کسی را داری به سینه میزنی برادر من؟ همه ی دنیا اینجاست... همه ی آخرت اینجاست... زیر همین علم و پرچم... زیر سقف همین حسینیه ی شیخداد...
چقدر خاطرات امشب دارند به من هجوم میارن... در این شب اول محرم... شاید الان خسرو یادش رفته باشه که چقدر عقب وانتها توی اون سرمای استخوان سوز یزد از این حسینیه به اون تکیه و از اون خونه به اون مسجد رفتیم تا همراه هیات شیخداد سینه بزنیم... شاید الان خسرو یادش نیاد چقدر تا نصف شب توی هیات با چند نفر دیگه می مونیدیم تا سیمها و بلندگوها و وسایل هیات رو مرتب و منظم جمع کنیم برای فردا شب... اصلا شاید خودم هم یادم رفته بیشتر خاطرات اون شبها را...
ولی مطمئنم هنوز که هنوزه مسجد جامع کبیر یزد یادش هست که روز عاشورا من و خسرو و اصغرآقا و همه و همه و همه ی عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) میرفتیم اونجا تا به همراه همه ی سیاه پوشان عاشورای یزد عزاداری کنیم... دلم به همین روشن است... وقتی مسجد جامع یادش باشد دلم روشن است به این که آقا هم یادش هست... آقا همیشه یادش هست... هرچند من و خسرو یادمان رفته باشد... هرچند...
السلام علیک یا اباعبدالله... 


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 9:42 عصر ] [ امیر حسین خدایی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک دوستان