*آوای دوستی.....* |
یه تاکسی وایساد و مرد وزنی پشت نشسته بودن ، من هم جلو نشستم و مادرم عقب کنار خانوم. رادیو روشن بود ، یهو اخبار گفت:جمع آوری ماهواره ها با جدیت
خانوم که صندلی پشت نشسته بود با صدای نازک و میانسالی گفت:سرگرمی مون فقط ماهوارست اونم جمع میکنن....این جرقه ای شد برای روشن شدن استعداد سیاستمداری آقای راننده و آقای کنار دست خانوم ........ راننده بدجور دلش پر بود ،در حالی که با فرمان کشتی میگرفت تا در اون ترافیک از بقیه سبقت بگیره گفت:بله این دولت فقط میخواد جوونهای مارو افسرده کنه !!! دستشون به اختلاس کننده ها نمیرسه ماهواره های ما رو جمع میکنن......مرد از پشت با لحنه تایید فرمود:ببببببببله آقااااااا، مگه ماهواره چی داره به جای جمع کردن بشقابا برای جوونها کار جور کنن، راننده ادامه داد این دولت عرضه نداره یک وسیله ای درست کنه تمام شبکه های استانی رو نشون بده ... من خودم فقط کانالای داخلی ایران رو از ماهواره میبینم ((جناب محترم بهتره شما عرضه داشته باشی تا به روز باشی بدونی که چند وقتیه آنتن دیجیتالیا اومده یه کانال" آی فیلمش" می ارزه به صد تا "فارسی وان" ماهواره))..............مرد عقبی ادامه داد مگه مسیر اروپا و ترکیه چی داره ، چی نشون میده که جمع میکنن؟!!!!!!((دیگه میخواستی چی نشون بده نکنه این آقای محترم انتظار داره ماهواره باز بشه ایشون برن توش پرسه بزنن با دخترای جیگوول میگوولل خارجی گفتمانی هم داشته باشن)) [ دوشنبه 90/11/10 ] [ 1:17 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
منبع: پرشین استار [ دوشنبه 90/11/10 ] [ 12:51 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود نمی دانم چگونه عمری زیستم با خود
چوپان قصه ما دروغگو نبود, او تنها بود واز فرط تنهایی فریاد گرگ سر میداد , در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست .........!!؟؟؟ [ جمعه 90/11/7 ] [ 2:42 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او می رفتند شیخ از احوال بهلول پرسید . مریدان گفتند او مرد دیوانه ای است . شیخ گفت او را طلب کنید و بیاورید که مرا با او کار است . تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش بهلول بردند . چون شیخ پیش او رفت دید که خشتی زیر سر نهاد و در مقام حیرت مانده شیخ سلام نمود بهلول جواب او را داد و پرسید کیست ؟ گفت من جنید بغدادی ام بهلول گفت تو ای ابوالقاسم که مردم را ارشاد می کنی آیا آداب غذا خوردن خود را می دانی ؟ گفت : بسم الله می گویم و از جلوی خود می خورم . لقمه کوچک برمی دارم . به طرف راست می گذارم آهسته می جوم و به لقمه دیگران نظر نمی کنم . در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم .هر لقمه که می خورم الحمد لله می گویم و در اول و آخر دست می شویم . بهلول برخواست و گفت : تو می خواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز آداب غذا خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت .
[ سه شنبه 90/11/4 ] [ 10:26 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره . . . سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه . . . . . . به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست . . . . . . به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن . . . . . . سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن . . . . . . به سلامتی اون رفتگری که تو این هوا داره به عشق زن بچش کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره . . . . . . سلامتی اونایی که تو این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن . . . . . . به سلامتی اونهائی که دوست دارم رو درک می کنند و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن . . . . . . به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه . . . . . . به سلامتی همه باباهایی که رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه ! . . . به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست . . . . . . سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . . . . . .
[ شنبه 90/11/1 ] [ 4:37 عصر ] [ امیر حسین خدایی ]
[ نظر ]
|